باز میکنم پنجرهی قلبم را، صدای ترانه تنهایی مینشیند بر قاب سینه سنگینم؛ و یک دنیا شور و بیپروایی آزاد میشود از بند سکوت وقتی که میرقصند آن انگشتان کشیده و باریک بر تن کلیدهای سیاه و سفید! آری پیانو بزن، ای کودکی که در درون نشستهای! لحظهای آرامش بیافرین و آگاهم کن از خاطرات گذشتهای که در بینهایتها غرقشدهاند...